تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
دلیل قبول نشدن در دانشگاه

اقا ما خیلی درسمون خوب بود.

حسابی درسام رو خونده بودم برای کنکور.

شب میخاسم بخابم دیدم دارن در میزنن. رفتم در رو باز کردم دیدم ی زنه داره گریه میکنه و میگه بچم نمیتونه قبول بشه.

اقا ما تحت تاثیر قرار گرفتیم و قبول کردیم ک ی کاری بکنیم.

فردا ک رفتیم سر جلسه کنکور بهش ی چشمک زدم. خودش همه چیز رو فهمید. قشنگ همه سوالا رو ک نوشتم برگمو با اون عوض کردم.

بعدش خبر رسید ک پسره نفر اول کنکور شد.

من از اون ب بعد هرچی درس خوندم تو مخم نرفت ک نرفت....زبان درازی

<-Text1->

فرید

هجویات حسین,,,,,,,,,,

گسترش سرزمین ها

اون موقع ها ماشین ک نبود!!!مجبور بودم با اسبم اینور اونور برم.

سوار اسبم میشدم و ب سرزمین های مختلف سفر میکردم.

راه خیلی طولانی بود. منم آدمی نیسم ک دروغ بگم ک اصن استراحت نمیکردم.

چرا مثلا هر24ساعت نیم ساعت میخوابیدم و ب راهم ادامه میدادم.

وقتی میرسیدم به ی سرزمین کلی ب مردمش کمک میکردم برا اینکه بزرگ بشه سرزمینشون .

بعد از مدتی ریش سفیدای اون سرزمین تصمیم میگرفتن ک منو مالک اون سرزمین قرار بدن.

و ب من ی لقب میدادن مثل آرش،حسین خان و ...

من ک نمیتونسم برای همیشه توی اون سرزمین بمونم مجبور میشدم ک از اونجا برم.

خلاصه ما همینطوری از این سرزمین ب اون سرزمین میرفتیم و گسترش میدادیم سرزمین هاشونو...

(مطلب بدن تغییر از حسین گفته شده)

<-Text1->

فرید

هجویات حسین,,,,,,,,,

حقیقت تلخ

امروز میخوام یه حقیقت تلخ رو براتون بگم.

این آقا حسین که از این شاهکار های خودش میگه و من مینویسم یه روز دندونش درد گرفته و میخواسه بره دندون پزشکی؛

البته بچه بوده حدودا 10 یا 12 سال؛ خلاصه با داداش و پدر مادرش میرن دندون پزشکی.

حالا خونه اینا اینور شهر دندون پزشکی اونور شهر.

حسین میره رو یکی از صندلی ها میشینه تا نوبتش بشه.

قیافشو طوری نشون میده که انگار اصلا نمیترسه؛

وقتی میبینه واسه او بچه که دارن دندونشو درست میکنن آمپول بی حسی میزنن ترس همه وجودشو میگیره؛

آقا این از ترس از تو مطب میزنه بیرون با سرعت زیاد فرار میکنه داداشش هم دنبالش که بگیرش.

کلی وقت تو حیاط بیمارستان میدوید بعدش میزنه بیرون از حیاط تو خیابون؛

از بیمارستان تا خونه رو میدویده تا رسیده به خونشون.

خلاصه از اون روز دیگه نگفته که دندونم درد میکنه...

(دوستان این مطلب از زبان برادر آقا حسین گفته شده که خود حسین تکذیب میکنه ولی راسته)

<-Text1->

فرید

هجویات حسین,,,,,,,,,

دزدی از بانک

اوایل سال61 بود اون زمان اوضاع مالی من زیاد خوب نبود یعنی وضع مالی هیچ کسی خوب نبود. تو جیبم ک دست میکردم ی هزاری در میومد.

ی روز ک با بچه ها دور هم جمع شدیم گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم ک یکی از بچه ها گفت بریم بانک بزنیم.

منم زیاد وارد نبودم تو بانک زدن ولی قبول کردم. خلاصه شب شد و رفتیم در بانک. در بانک قفل بود دیگه کلید در خونه ننه رو در اوردم دیدم توش نمیره.

ی خورده لا دندون هام عقب جلوش کردم بعد زدم تو در بانک، دیدم باز شد.

رفتیم تو بانک دیدم گاو صندوق هم قفل بود،یادم افتاد ک دیشب پیرهنم پاره شده بود ی سوزن بهش زده بودم، سوزن رو در اوردم ی خورده تو گاو صندوق پیچوندم در اون هم باز شد،

همین ک باز شد پول ها ریختن بیرون.

از اونجا بود ک پولدار شدیم و اوضاع مالی ما رو ب رشد شد...

<-Text1->

فرید

لغتنامه عباس,,,,,,,,,,

سرنوشت عباس

اون موقع ها عباس ی چیزایی میخوند.

من زیاد از شعراش خوشم نمیوم ولی واسه دلخوشیش شعراشو رو نوار ضبظ میکردم.

نوار هارو ی گوشه انداختم. ی روز رفیقم اومد خونمون.

نوار هارو دید/ گفت:داداش من اینارو ببرم تو ماشین گوش بدم؟

منم ک نمیدونسم اینا اون نوار ها هستن گفتم باشه.

نوار هارو که برد فهمیدم نوار های عباس بوده. با خودم گفتم آبروم رفت ک رفت.

فرداش رفیقم ک اومد پیشم از خجالت سرم رو بالا نیاوردم.

بهم گفت:پسر اینا دیگه چی بود؟؟؟

با خودم گفتم دیگه تمومه...

گفت:خیلی عالی بودن ب دوستامم دادم خیلی خوششون اومد اومدم بقیشم ببرم.

از اون موقع بود که خوانندگی رو شروع کرد.

ولی افسوس ک حالا پیر شده و فقط تو دستشویی میخونه...گریه

<-Text1->

فرید

همرزمی با حسین فهمیده,,,,,,,,,,,,,,,

وصیت خلبان شهید سید وحید

دیگه وقتش رسید تا امنیت کشور رو بر قرار کنم..الاناس که اتوبوسم به مقصد اراک حرکت کنه..پس بهتره تا از راننده کتک نخوردم زودتر وصیتمو بکنم و راهی شم...البته من خودم خواب دیدم که شهید میشم ولی شما بازم باور نکنید

من از دنیا چیز زیدی ندارم..3 تا برج و 8 کیلو طلا که چیزی به حساب نمیاد...اونا رو بدین خیریه..1 مازراتی توی پارکینگ دارم که اونم باکش خالیه و دیگه به درد نمیخوره

حواستوووون به دخترم هلیا جون باشه..هر کی سرش داد کشید با پشت دست محکم بزنید دهنش تا دیگه از این غلطا نکنه

از جانب من بهش بگید که این خرج جهیزیه ی تو مرا کشت..وگرنه من به این زودی ها شهید نمیشدم

قبر منو نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم

ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند..........عبور هر گونه کالب برق و تلفن و لوله ی آب یا گاز از داخل قبر متبرک من ممنوع است

مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند

روی کفن من بنویسید این عاقبت کسی است که ز گهواره تا گور به گهههههمه شد

به جای عکسم روی آگهی ترحیم کارت پایان خدمتم رو بزاری....از گلایول خیلی بدم میاد..یعنی ببینم یکی با خودش آورده قلم پاشو خرد میکنم..همون گل رز بهتره

در مجلس ختم من گاز اشک آور پخش کنید تا همه به گریه بیافتند..اگه بازم گریه نکردن اینقدر بزنیدشون تا خون گریه کنن

از کاشتن هر گونه درخت و گل و بوتع جدا خودداری فرمایید.آخه بعد از اینکه رشد کنند ریشه های آنها وارد قبر من میشود..مگه آمازونه اونجا؟

یک جفت جوراب آبی داشتم که هرگاه به پا میکردم انگشت شصتم بیرون میزد..اونو بزارید توی موزه ی زواره

کیس کامپیوتر و مانیتور و موبایل مرا با خودم خاک کنید..یه مودمم بخرید بیارید..آخه بدون اینترنت نمیتونم طاقت بیارم و حوصله ام سر میره..اگر اجازه ی این کارها را به شما ندادند

 هارد موجود در کیس را نابود کنید..آبروم در خطره...

برای خیرات خرما و حلوا ندهید..جوجه کباب را بیشتر میپسندم..میخواهم سرم را پیش دیگر اموات بالا بگیرم

نماز روزه هم به خاطر بیماری شدید و مهلکی که داشتم کلا تعطیل بود.خودتون یه کاری بکنید واسم

امیر حسین از تو میخواهم بروی و مدیر عامل پرسپولیس را پیدا کمی و از طرف من کشیده ی محکمی به صورتش بنوازی..با این تیم در پیتش..اصلا خاک بر سرشون

یک دست لباس استقلال را همراهم به خاک بسپارید..کی به کیه؟ شاید خدا هم مثل من طرفدار استقلال بود

 

خانم های فامیل خواهشا سر قبرم جیغ و داد نکنید..خداییش آدم میترسه..شهید شدم..گناه نکدم که..وااالاااا

پنج شنبه ها سر خاکم نیایید..با خانم بچه ها ما برنامه ی کوهنوردی داریم

فیس بوکم رو بلاک نکنید..گاهی باهاش پست بزارید  تا جیگر رفیقام کباب شه

شایعه کید قبل مرگش بهش الهام شده بود شهید میشه...این جملات خیلی خوبه...اصلا مو به تن آدم سیخ میکنه

خب من دیگه حرفی ندارم

دوستون دارم

 

<-Text1->

فرید

هجویات حسین,,,,,,,,,

ماجرای گاز اشک آور

یادم میاد ی روز رو پشت بوم بودم از تو دودکش دیدم ی گاز اشک آور افتاده تو خونه.

دویدم اونور پوشت بوم ببینم کی بوده. دیدم شیش نفر دارن فرار میکنن!!!

از رو پشت بوم پریدم وسط خیابون. دنبالشون دویدم ی دفعه دیدم ی هلیکوپتر از بالا سرم رد شد.

رفت بالا سر اونها و ی نرده بون چوبی واسشون انداخت پایین.

رفتن بالا تا رسیدن به هلیکوپتر. من دویدمو نردبون رد با ی دستم گرفتم.

هلیکوپتر پرواز میکرد منم بهش اویزون بودم. همینظوری به کوه ها و درختها میخوردم.

اخر کار بر گشتن وسط شهر شروع کردن به چرخیدن تا منو بندازن. ولی من هلیکوتر رو چرخوندم و برخورد کرد به یکی از ساختمان ها و تر

آخر کار دیدم یکی از تار های موی خودم کنده شده بود!!!!!!!!!

(دوستان این مطلب بدون تغییر است)

<-Text1->

فرید

هجویات حسین,,,,,,,,,

ليست صفحات
تعداد صفحات : 3
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

<-Text1->

فرید